اتوار, مئی 19, 2024
ہومآرٹیکلزسرداران بلوچی که دغل دوستان گرد شیرینی بودند

سرداران بلوچی که دغل دوستان گرد شیرینی بودند

پٹ و پول: کریم تھل

       در هنگامیکه لشکریان گجر با همه مهمات جنگی و هواپیماها و بی سیم که توسط انگلیس برای سپاه ایران جهت حمله به بلوچستان تهیه شده بود و با هدایت و دستور مستقیم  فرماندهان انگلیس به بلوچستان حمله نمودند ، لگورهای بلوچ از یکسو با تبلیغ دروغین در باره قدرت و تجهیزات شکست ناپذیر  قوای دشمن سعی در تضعیف روحیه سرمچاران و جنگندگان بلوچ را داشتند و از طرفی دیگر نشان دادند که بسیاری از سران اطراف میر دوست محمد خان ،  مگس هایی بودند که گرد شیرینی حاکمیت میر دوست محمد خان بارانزیی گرد آمده بودند ، این افراد زودتر از همه  تسلیم تبلیغات زهر آگین دشمنان و لگوران بلوچ شدند و به میر دوست محمد خان و استقلال بلوچستان پشت نمودند .

      در این جمع عملکرد میر محمد شاه میر مرادزیی ، سردار تاج محمد دهانی ، نوشروان  ، مهراب خان ، حمیدخان ملک ، میر جلال خان و میر شهباز خان جالکی و تنی چند که به دستبوسی جهانبانی و ایادیش شتافتند ، در تضعیف روحیه سرمچاران و دادن اطلاعات حیاتی به دشمن از جمله تعداد نفرات سرمچاران و … که برای حمله و پیشروی  دشمن مهم بود ، سنگ تمام گذاشتند .

      قدرت میر دوست محمد خان و استقلال بلوچستان با هجوم لشکر عوامل انگلیس که خواهان  بر سر قدرت آوردن قدرتی مقتدر در « ایران » بودند ، زیر سئوال رفته بود و از اینرو دغل دوستان اطراف میر دوست محمد خان که اکثرا"  حکام محلی بودند از دوست محمد خان فاصله گرفته و برای دستبوسی جهانبانی و سپاهیانش از هم سبقت میگرفتند . نقش عیدو ریگی بعنوان مشاور نزدیک جهانبانی  که از عناصر اساسی پیشروی سپاه دشمن نیز بود و حتی آوردن سردار جمعه خان سمال زیی به همراهی با    لشکریان جهانبانی از عملکرد خاص عیدو ریگی بود ؛ میبایست جدا بررسی شود .

         بعد از اینکه فریبکاری و نیرنگ حمیدخان ملک بر فرماندهان بلوچ کارگر افتاد ، آنها بفکر تخلیه اجساد شهدا از قلعه و دفن آنها و یا بردن پیکر سرسرمچار شهید پتی محمد درازیی و چهار نفر از نزدیکانش از هُشّک به بکشان ( بخشان ) افتاده و اینچنین از هشک عقب نشستند و چون  حمیدخان ملک به آنها گفته بود که باید به دزک بروند ، آنها بفکر سازماندهی مقاومت در قلاع بکشان ( بخشان ) و شستون نشده و به قلعه دزک عقب نشستند . در صورتی که قلعه های مستحکم بکشان ( یک قلعه ) و شستون ( دو قلعه ) و قلعه سر جو نیز بر سر راهشان بود اما چون حمیدخان ملک خبر آورده بود که « علی محمد خان دستور داده است که به قلعه دزک بروند » ، آنها راه قلعه دزک را در پیش گرفتند . موقعیت جنگی و استحکامات خود قلاع بکشان و شستون به دلیل نخلستان های اطراف آنها و خندق های عمیق پر آب اطراف آنها بهتر از قلعه دزک برای جنگ پارتیزانی با مهاجمین بهتر بود و امکان پیشروی انبوه سپاه دشمن در چنان مکانهایی ناممکن بود ، اما به دلیل فرمان دروغین حمیدخان ملک از قول « علی محمد خان » سرسرمچاران و فرماندهان بلوچ با نیروی خویش به سوی دزک رفتند و استغاثه میر محمد شاه و دیگران نزد جهانبانی که « باید قضیه دوست محمد خان را یکسره و تمام کرد » و با توجه به آمار سرمچاران اندک بلوچ که آنها داشتند ، جهانبانی را ترغیب به پیشروی و حمله نهایی میکردند . مگس های دور شیرینی و کرکس ها در اطراف جهانبانی و وحوشش گرد آمده بودند . وحوشی که از بلوچ و آزادی ملت و مردم بلوچ نفرت داشتند . وحوشی که فرماندهان انگیس با هزار کمک و تضمین جهت نرسیدن کمکی به سرمچاران بلوچ در زمان حمله آنها به بلوچستان ، آنها را بپیش رانده بود .

       بلوچستان و استقلال آن بر اساس اسناد سری افشا شده  دولت انگلیس ، قربانی سیاستهای انگلیس شد که جهت جلوگیری از موج انقلاب سوسیالیستی اتحاد شوروی در منطقه ، با بوجود آوردن دولتهایی مقتدر در این منطقه ، میخواستند از پیشروی اتحاد شوروی و رسیدنش به آبهای گرم جلوگیری کنند و این بخشی از سیاست رقابتهای جهانی و منطقه ای انگلیس و غرب علیه روسیه بود . بر همین مبنا در زمان بیرون رانده شدنشان از شبه قاره هند ، از هندستان ، پاکستان را جدا و چون جمعیت بلوچستان اندک و خاک آن زیاد بود ، آنرا به سه بخش تقسیم کرده بودند و دو قسمت آنرا در زمانهای پیش به کشور های ایران و افغانستان محول نمودند و قسمت سوم آنرا ، بعد از بوجود آوردن پاکستان ، به پاکستان دیکته نمودند تا آنرا قبضه و ضمیمه خود نماید .

خیانت و تخلیه هشک :

*******************

     اما داستان تخلیه یا  « فتح هشک » را  من بیان کردم  که بر اثر درخواست دروغینی که حمیدخان ملک از فرماندهان بلوچ بنام « علی محمد خان » نموده بود که انها را به دزک فرستاد ، انجام شد و خود حمید خان ملک شاهد تخلیه هشک نیز بوده است و بعد از این عمل ، خبرش را با شادی و شعف به جهانبانی میبرد .

        جهانبانی نفرات عیدو را جهت بررسی حرف های حمید ملک به هشک فرستاد و بعد از اطلاع درست بودن موضوع آنها از کهن داووت به طرف هشک حرکت و  بدون مشکلی وارد هشک شدند . حال جریان را  از زبان  دروغپردازان « قهربان »  بخوانیم :

      « در ساعت 18 و سی دقیقه حسب الامر فرماندهی معظم اردو برای بازدید و ابلاغ دستورات به جناح چپ حرکت نمودم با اینکه هوا تقریبا" تاریک است ولی تیر اندازی از طرف دشمن فوق العاده شدت دارد بطوری است که مجبورا" پیاده و با نهایت  احتیاط حرکت نمایم بواسطه تاریکی مستقیما" به جناح چپ زنچر و سنگرهای نظامیان حرکت نموده و به اندازه سنگرهای نظامی و دشمن بهم نزدیک است که بصدای پای اینجانب یکمرتبه از دویست متری از سنگرهای دشمن شلیک نمودند …" ( یاداشتهای آجودان سرهنگ فرود از جنگ بلوچستان .عین متن بدون نقطه و ویرگول است )

     اولا" همانگونه که مشاهده میکنید نفرت عمیق فرماندهان و نظامیان گجر در همین چند خط به عیان دیده میشود که در دو سطر سه جا کلمه «« دشمن »» را برای مردم بلوچ و مدافعان بلوچستان بکار برده است .

       حال دروغهای شاخدار همین دو جمله را ببینیم :

1- بلوچها در نبردهایشان هیچگاه نه تیر بار داشته اند و نه گلوله به اندازه کافی برای شلیک . بنابر این چگونه « تیر اندازی از طرف دشمن ( بلوچها ) فوق العاده شدت » داشت ، میتواند واقعیت داشته باشد ؟؟؟

2- بلوچها اکثر اوقات با مهماتی که از دشمن و حریف میگیرند و یا از کشته ها بر میدارند جنگیده اند و اکثرا" تیر آنها خطا نرفته است ، چگونه دارای گلوله بسیار بوده اند که بیهوده شلیک کنند ؟؟؟ و چرا ؟

3- این سرهنگ شیاد جناب فرج الله فرود نگفته  وقتی که غرش گلوله تفنگ ها جاری است  ، چگونه امکان دارد که صدای پای کسی از «« دویست متری »» شنیده شود ؟ شاید پای جناب ایشان سم اسب وحشی ای بوده است و ماسه های اطراف هشک ، آسفالت های خیابانهای تهران بوده اند که راه رفتن ایشان از دویست متری شنیده میشود  ؟؟؟ و گرنه در ماسه های اطراف هشک حتی در سکوت مطلق نیز امکان ندارد صدای پای کسی  از ده متری شنیده شود چه رسد « از دویست متری » و آنهم در میان غرش تفنگها و « تیر اندازی شدید » !.

      بنجامین فرانکلین میگوید : « فریب و خیانت مخصوص احمق هایی است که مغزشان آنقدر بزرگ نیست که صداقت داشته باشند » و اینچنین است که سرنوشت ملت ها و مردمی چنین غمناک توسط چنین بد اندیشانی رقم خورده است .

خیانتی که به مرگ  و اسارت انجامید !

*******************************

       همه مدافعان هشک نود نفر بودند که شصت نفر در نخلستان و رودخانه هشک موضع گرفته بودند و سی نفر در منطقه قلعه هشک و گَرِ هشک  موضع گرفته بودند که افراد قلعه هشک بعد از بمباران سه روزه قلعه از آنجا بیرون آمده و به پارتیزانهای درون رودخانه و درون نخلستان پیوسته بودند . همین نود 90 نفر تلفات سنگینی به قوای جهانبانی وارد کرده و شکست سنگینی به آنها متحمل شدند که لشکر پارس مجبور شد کشته ها را در میدان نبرد رها نموده و به کهن داووت عقب نشینی نمایند .

    عمل و اطلاعات حمیدخان ملک که برای جهانبانی آورد برای قشون شکست خورده جهانبانی همچون اکسیر حیات بود .

       جهانبانی و نیروهایش فکر میکردند تعداد مدافعان و سرمچاران هشک قریب یک و نیم هزار نفر است و در قلاع شستون و دزک نیز در هر کدام در همین حدود و یا حتی بیشتر نیرو هست ، اما حمید خان ملک با ذکر آمار واقعی سرمچاران بلوچ که قریب صد نفر هستند ، به قوای جهانبانی مایه حیات داد و آنها را زنده کرد . چرا که جهانبانی و سفلگان همراه وی بخوبی میدانستند  به هیچ وجه نمیتوانند با لشکری یک و نیم هزار نفری از بلوچها بجنگند .

      موج خیانت محمد شاه و حمید ملک ، و سپس مهراب خان ، نوشروان خان جالکی ، شهباز خان ، میر جلال خان جالکی ، شیرمحمد خان و … نشان داد که اکثر خوانین بلوچ مگسان گرد شیرینی هستند و از فرهنگ بلوچ حتی بوئی نبرده اند ، بجای اینکه در لحظه سخت یورش جلادان زمان که صدها قتل عام از آنها در خاطره مردم بلوچ بود و مقابله با آنها ، به خالی کردن پشت برادر نسبی خودشان میر دوست محمد خان و حکومت بلوچستان پرداختند آنها بجای آنکه « لٹ ءَ په برات ءَ بور و هبر ءَ په هدائی کن » چوب را بخاطر برادر نوش جان کنند و سخن خود را بر اساس رضای خدا بیان نمایند ، بجای اینکه نیروهای کمکی گرداوری کرده و با شبیخون به سپاه دشمن ، آنها را خرد و مستاصل و نابود نمایند ، آنها به همراه دشمن شروع به دست و پای برادر را بستن نمودند و تبر خود را به همراه دشمن بر پیکر نحیف برادر و استقلال بلوچستان فرود آوردند ! (  باید یاد آوری نمایم که میر نوشروان جالکی همدست جهانبانی با میر نوشروان بارانزیی یکی نیست و دو نفرند .

میرنوشروان  بارانزیی برادر کهتر میردوست محمد خان که از مدافعان سرسخت قلعه شستون بوده است و بدستور پدر ماموریت می‌یابد که خانمها و بچه ها را از قلعه بیرون و انها را به هیدوچ ببرد .

حتی  در زمان جلای وطنی علیمحمدخان و  پسرش میرنوشروان در پنجگور در سال ۱۳۱۰ شمسی که از طریق وزارت خارجه دو کشور مکاتباتی مبنی بر تامین صورت میگیرد . دولت ایران قبول می‌کند که خانواده  دوستمحمدخان میتوانند به ایران برگردند  . اما

در مورد برگشت  میر نوشروان بارانزیی به ایران ، دولت ایران موافقت نمیکند  و این خود نشانه کینه ای بوده است که از وی بدل داشته اند چندین  سال بعد با برگشت و تامین او موافقت میشود بشرط اینکه مستقیما  خویش را به تهران معرفی نماید . ایشان بعد از نزدیک به ۱۹ سال میتواند به شستون و ناووگ برگردد .(البته مدتی بصورت محرمانه در دشتیاری پیش خواهرزاده اش   میزیسته است  )

میرنوشروان با همراهی خواهرزاده اش میر عبدی خان سردارزهی به دفتر فرمانده قشون وقت خویش را معرفی و سپس تامین میگیرد .  ایشان آخرین فرد از وابستگان و افراد خانواده  میردوستمحمدخان بوده که توانسته  به شستون برگردد .)

ورود مدافعان هشک به قلعه دزک

****************************

مدافعان هشک بعد از تخلیه هشک  به قلعه دزک رفته و به نزد علیمحمد خان حاضر شدند و بعد از احوالپرسی از علیمحمد خان گله نمودند که « چرا آنها را به دزک خواسته است حال آنکه در هشک آنها نیروهای پارس را زمینگیر و وادار به عقب نشینی نموده بودند . در آنجا ما از بالای نخل ها و از درون رودخانه هر حرکت آنها را زیر نظر داشتیم و با گلوله پاسخ میدادیم … »

علیمحمد خان در جواب آنها میگوید: « من چطور و کی شما را خواسته ام ؟ » براهیم خان اعظم خان به وی میگوید : « توسط حمیدخان ملک شما پیغام فرستاده بودید ! » ، علیمحمد خان میگوید : « دروغ است فوری وی را  دستگیر و حاضر نمائید ، … »  بعد متوجه میشوند که ایشان راسا" از هشک بنزد جهانبانی به کهن داووت  پناه جسته و به دزک نیامده است .

    و اینچنین فهمیدند که باری دیگر ضربه ای سنگین با خنجر از پشت « توسط آنانی که خودی پنداشته میشدند » خورده اند و درنگ جایز نبود . هفدهم آبانماه بود آنها در باره امور دفاعی ، قلعه دزک و آمادگی برای نبرد  پارتیزانی گفتگو کردند و بخشی از نیروها برای  سنگر بندی به خارج از قلعه رفتند که خود علی محمد خان و فرزندش نوشروان خان از آنجمله بودند تا در نزدیکی مسجد به حفر سنگر مبادرت نموده و در همان نزدیکی نیز خانه ای جهت تامین آذوقه سنگر نشینان فراهم گردید . همانجا بود که بحث بردن زنان و کودکان قلعه و انتقال آنها به قلعه هیدوچ مطرح گردید و میر نوشروان خان بارانزئی مسئول این امر گردید . امور دفاعی داخل قلعه به  میرزاخان اعظم خان واگذار شد و امکانات ارتباطی و افراد را نیز تعیین نمودند . جمعیت زنان و کودکانی که باید برده شوند اندک نبود و کار از همان شب آغاز و شب بعد این مهم پایان یافت و قوای دولتی همه راهها ، نخلستان  و اطراف قلعه را در هیجدهم بتصرف خود در آورده بودند .

******

       اکثر خوانین بلوچ در زمان سختی و مقاوت به ملت و مردم بلوچ پشت کرده و خود را به یک لقمه نان فروخته و سر برادر و بلوچ را از تن جدا کرده اند . این نقش را هم  در زمان هجوم گجر به بلوچستان و هم در زمان سازمان آزادیبخش بلوچستان توسط عیسی خان و موسی خان و هم در زمان قیام دادشاه و قیام های دیگر ما دیدیم . نقش این دریوزگان بسیار اندک مطالعه شده است . بدون همدستی عیدو ریکی و حمیدخان ملک و اطلاعاتش در مورد نیروها و قوای آماده دفاع میردوست محمد خان امکان پیشروی سپاه دشمن در بلوچستان غیر ممکن بود ، اما باز هم در آثار همان گجر و … به نقش این افراد حتی اشاره هم نشده تا چه رسد به این که این « پیروزی » و پیشروی را بنام آنها بنویسند . خائن به مردم خود ، در صف دشمن هم هیچگاه جایگاهی نخواهد یافت . و آنچه باعث تاسف و « دردناکتر  از همه فقر و بیماری نیست ، بی رحمی مردم نسبت به همدیگر است » رومن رولان . آنهم مردمی که تا لحظاتی پیشتر خود را از شما میدانستند .

*********

         لشکریان جهانبانی بعد از اینکه دانستند که قلاع بلوچستان بدون دفاع و خوانین هر کدام جداگانه به دستبوسی وی آمده ند ، از اینرو بعد از ورود به هشک امر نمود که زخمیان و دیگر وسایل را نیز از کهن داووت به هشک منتقل نمایند و بعد از پرس و جو از یک و دو نفر دانست که تعداد مدافعان هشک همچنانکه حمید ملک گفته است کمتر از صد نفر بوده اند . آنها بعد از استقرار در هشک و استراحت مختصری به سوی بخشان و سپس شستون رهسپار شدند و در آنجا از مقاومت گسترده خبری نبود و این چنین خود را در هفدهم آبان در شستون مستقر نموده و دسته هایی را به حوالی قلعه دزک میفرستند .

هَر ءَ وتی پت کن و وتی کار ءَ راست کن !

************************************

   درپیشتر در جایی از نامه جهانبانی به میر علی محمد خان از کهن داووت صحبت شد . یکبار دیگر همان نامه را مرور میکنیم :

نامه جهانبانی به میر علیمحمد خان پدر میردوست محمد خان از کهن داووت !

=========================

با عقب نشینی قوای جهانبانی به کهن داووت ، عده ای از مهره های دستبوس جهانبانی به تقلا افتادند و خود را به کهن داووت رساندند تا مبادا جهانبانی با پول های هنگفت در دستش از آنها دور شود و در راس این جماعت محمد شاه میرکازیی یا میر مرادزیی حاکم سوران بود .

جهانبانی برای تجدید قوایش حاضر بود به هر وسیله ای متوسل شود و هر نیرنگ و فریب را نیز بکار ببندد و وی که فارغ التحصیل آکادمی جنگ بود میدانست که برتری سلاح و تعداد نفرات همیشه رهگشا نیستند . از اینرو از کهن داووت نامه ای به میر علی محمد خان نوشت .

متن نامه اش اینچنین بود :

به : میر علی محمد بارانزهی عزیز !

با سلام خدمت شما و میر دوست محمد خان !

به پیرو درخواست شما برای ترک مخاصمت ما حاضر هستیم تا با شما مذاکره نمائیم و برای مذاکره اجازه دهید تا ما نیروهایمان را در هشک جابجا نمائیم و به شما قول میدهیم که وجبی از هشک به هیچ کجا پیشروی ننمائیم و مسائل را با هم از راه تفاهم و گفتگو حل نمائیم .

با احترام

امان الله جهانبانی از کهن داوود

چهارده آبان 1307 »

این نامه توسط مرادخان ریکی پسر عیدو ریکی و دو نفر همراهش به علی محمد خان در قلعه دزک رسانده میشود .

          قبل از اینکه علی محمد خان به نامه فوق جوابی بنویسد ، حمید خان ملک خود را به هشک و کهن داوود رساند و آن جنایت و خیانت را نادانسته و یا دانسته رقم زد که سبب تخلیه هشک یا عقب نشینی به دزک شد  . خودش بعدها گفته بود که به حرف جهانبانی از ساده لوحی خود باور نمود . آیا چنین بوده و یا خیر کسی نمیداند اما ….

 جهانبانی پس از وارد شدن به هشک و پیش از پیشروی به سمت دزک دستور بمباران همه قلعه ها و استحکامات را صادر کرد و اینچنین قلعه های بخشان و شستون و سرجو دو روزه بمباران شده و در میان همان  فضای کشتار و وحشت نیروهایش را به پیش فرستاد . آنها هر چند با درگیری های پراکنده ای مواجه شدند ، اما بمباران ها و هجوم گسترده و عدم آمادگی دفاع مردم محلی ، زمینه پیشروی را میسرتر

ساخته بود . روز شانزدهم و هفدهم آبان ماه سال 1307 قلعه های بمباران شده بکشان ، شستون و سرجو را  با اعزام همه جانبه قوا بطور  گروه - گروه و گروهان - گروهان با اندک مقاومتی گرفتند و ارتفاعات اطراف شستون را با راهنمائی شیرمحمد خان سنگر بندی نمودند . بمباران قلعه دزک طی چند روز  ادامه داشت و شامگاه هفدهم آبانماه حوالی ساعت ده شب چند دسته از پیاده نظام با پنجاه تیر (  تیربار ) و چند توپ صحرایی و دسته ای سواره بفرماندهی سلطان خان اعتمادی و با راهنمایی حاجی شیر محمد خان به نخلستان های جنوب شرقی دزک و راههایی که امکان ورود و خروج نیروها از آنجا میرفت رفتند تا مستقر شوند  و میر جلال خان جالکی ، میرشهبازخان و برادرش میر مهرابخان در مقر اردوی گجر در شستون بهمراه فرماندهان گجر و دیگر لگوران ( محمد شاه ، حمیدملک و … ) ماندند .

      جهانبانی افراد لگور و پول پرست بلوچ همچون حمید ملک ، عیدو ریکی ، حاجی شیرمحمد خان و شهباز خان و … را همچون دستمال کاغذی جهت نیل به اهدافش استعمال میکرد و آنها بودند که راه و چاه و اطلاعات کافی برای جهانبانی و سپاهش گرد می آوردند و بقول معروف این گجر بود که « هری وتی پت کرتت و وتی کاری راست ءَ کت » خر را پدر گفته و کارش را به سر انجام میرساند .

شهادت فرمانده اعظم سپاه میردوست محمد خان

سرسرمچار براهیم خان اعظم خان و دیگر فرماندهان و سرمچاران بلوچ !

*************************************

روز هیجده آبانماه سپاه رضا خان با همه تجهیزات و سلاحهای ثقیله نیروهایش را به سوی قلعه دزک فرستاد . همچنین در همین روزسردار جمه خان و سردار جیئند خان را به دزک جهت مذاکره با علیمحمد خان فرستاد و برایش چند ساعت وقت تعیین کرد ( تا ساعت چهار بعد از ظهر ) تا تسلیم شوند و علیمحمد خان در جواب برایش مینویسد که « اولا" شما وعده نموده بودید که از هشک وجبی به جایی دست درازی ننمائید و حال خلاف وعده خودتان بدینجا قشون کشیده اید . حال چند روز به ما فرصت بدهید تا با پهره و میردوست محمد خان در این باره بحث نمائیم و چنانچه مایل هستید نفری از سوی خودتان انتخاب نمائید تا همراه نفر من به پهره پیش دوست محمد خان بروند و شما از تعرضات خود دست بردارید . »

در ضلع شمالی قلعه آنها در شاه نشین با براهیم خان اعظم خان ، میر یوسف خان جالکی و دیگران روبرو شده و سردار جیئند خان به فرماندهان حاضر در قلعه و شخص براهیم خان اعظم خان میگوید که : « خودتان را به کشتن ندهید و ما آمده ایم به شما بگوئیم که بیائید و با آنها به مصاحبت بنشینید . از جنگ نتیجه نمیگیرید … » .

براهیم خان اعظم خان نه به سردار جیئند خان بلکه به سوی سردار جمه خان سمال زیی نگریسته و خطاب به وی میگوید :

« سردارجمه خان به ما درس لگوری ( بزدلی ) و بگایی را نیاموزید . ما حرفهایی داریم که اگر کسی بشنود با وی خواهیم گفت . به ما وقت بدهید . جهانبانی به ما گفته بود هشک را تخلیه نمائیم و ایشان از جنگ و کشتار دست بر میدارد ، ولی حال میبینیم که همه اش دروغ و نیرنگ بود و بس . حالا شما به ما درس « بگایی » را می آموزید . بهتر بود خودتان با جهانبانی درس انسانیت را می آموختید . به ما وقت بدهید تا با فرماندهان و میر دوست محمد خان به تفاهم مشترکی با شما برسیم . از جنگ و کشتار حاصلی جز نفرت نصیب شما نخواهد شد. »

سردار جمه خان در پاسخ وی میگوید : « متاسفانه مدتهاست که ما را مار لگوری گزیده است ، چکار کنیم . شما راست میگوئید . ما پیام شما را به جهانبانی خواهیم رساند . »

اما نیروهای جهانبانی بر خلاف وعده هایش پیشروی را آغاز و توپ های صحرایی و توپ های بی پسلگد و … را در حوالی قلعه دزک بیشتر و بیشتر جابجا نمود .

از ساعت چهار هیجدهم آبان ماه غرش توپها و تیربارها و بمبارانها آغاز و لحظه ای از غرش فروگذار نکردند ، اما پیاده نظام آنها با گلوله های سرمچاران آماده دفاع در سنگرها مواجه شدند و سرمچاران همراه علیمحمد خان و سرمچاران مستقر در ضلع شمالی قلعه بفرماندهی براهیم خان اعظم خان مانع پیشروی آنها شدند . نفراتی که به سنگرهای علیمحمدخان نزیدیک شده بودند ، از پای درامدند و علی محمد خان و یارانش توانستند تغییر موضع بدهند و به موضع امن تری بروند . بخشی از زنان و کودکان نیز که میبایست بجای امن برده شوند در همانجا واقع بودند . روحیه ها جنگی و موضع تخلیه قلعه و تداوم جنگ پارتیزانی مطرح بود . نیروهای جهانبانی از هر سو به محاصره قلعه روی آورشده بودند همان جهانبانی که از کهن داووت سوگند خورده و پیغام فرستاده بود که از هشک وجبی به هیچ کجا پیشروی ننمایند ، حال به قلعه دزک هجوم آورده بودند ، سرمچاران با کمبود نیرو که هیچ بلکه با کمبود گلوله برای دفاع روبرو بودند اما خیانت به آرمانهایشان برایشان مشکلتر بود .

روز نوزدهم آبانماه یکی از دلاورترین ، شجاع ترین و آگاه ترین فرماندهان بلوچ در ضلع شمالی قلعه به هنگام دفاع مورد اصابت ترکش بمب و یا خمپاره از ناحیه چشم چپ و سر واقع شد که حادثه ای بس ناگوار بود و این شیر مرد همان براهیم خان اعظم خان دلاور مردی بود که سه بار با لشکریان متحد بلوچ با نیروهای انگلیس و یک بار با نیروهای پارس به نبرد رویاروی و شکست آنها دست یافته بود ، بود و هم اکنون فرماندهی کل نیروهای دفاعی قلعه بر عهده وی و براهیم خان میرزاخان بود . این واقعه حدود ساعت دو اتفاق افتاد و فوری خبر مصدوم شدن و حتی فوت ایشان را به « علی محمد خان » و سرمچاران خارج از قلعه رساندند و از آنها خواستند که سنگرها را رها و خودشان را نجات بدهند . اما علیمحمد خان در میان بغضش گفت : « براهیم خان اعظم خان فرزند من بود ، من نعش وی را بخاک میسپارم ، بعد از آن از اینجا می روم » و دستور کندن گوری برای ایشان و آوردن جسد ایشان را میدهد . و قبری برای ایشان کنده و آماده میکنند ، بدلیل شک در مرگ وی امر تدفین وی به بعد واگذار میشود …

قوای جهانبانی بعد از توپ بارانهای مکرر و بمبارانها نتوانست سنگرهای دفاعی قلعه را در هم شکند باز به خدعه ای متوسل شد و سران طوایف بلوچ سردارجمه خان سمال زیی ، سردار جیئند خان یارهمدزیی را به قلعه فرستاد تا افراد قلعه را برای مذاکره فراخواند . صبح بیستم آبان ماه یوسف خان به همراه چند نفر از فرماندهان ضلع شمالی قلعه برای مذاکره آمدند و سپس براهیم خان میرزا خان نیز از ضلع جنوبی قلعه آمدند .

قبل از این جهانبانی به سرهنگ باقرپناه و لشکریانش امر کرده بود که بعد از بیرون آمدن فرماندهان بزرگ بلوچ ، خود باقر پناه با لشکریانش و همکاری محمد شاه ، سردار تاج محمد دهانی و حاجی شیرمحمد خان وارد قلعه شده و آنرا « فتح » نمایند . در این زمان سرمچاران پیش روی قلعه مواظب حرکات دشمن بوده ومنتظر برگشت فرماندهانشان از مذاکرات بودند .

****

فرماندهانی که همراه یوسف خان برای مذاکره رفته بودند ، آنها را یک یک نفر به داخل مسجد که میگفتند محل مذاکره است راه داده و درآنجا به آنها گفته شد « بی اسلحه باید وارد شوند » و اسلحه های خود را در گوشه ای بگذارند و این چنین نیرنگی برای خلع سلاح آنها اندیشیده بودند . همراه این دسته 17 نفره حتی سه نفر از کودکان دوازده ساله این فرماندهان نیز حضور داشتند .

گروه براهیم خان میرزا خان که از ضلع جنوبی آمده بود بدستور جهانبانی به طرف خیمه های وی هدایت شد . در آنجا زمانی که از براهیم خان میرزاخان خواستند که « بدون اسلحه باید وارد خیمه شود »، وی با پرخاش خواست تا این سیرک مضحک را ترک نماید و از دادن اسلحه اجتناب نمود . خود جهانبانی پیشقدمی نموده و به ظاهر از وی عذرخواهی نموده و به نفراتش میگوید که ایشان در خیمه خود من مهمان است و افراد دیگر را در خیمه های دیگر بنشانید و… اینچنین میخواست تا براهیم خان نفهمد که نفرات وی را خلع سلاح نموده اند …

****

در این زمان همه فرماندهان بلوچ را بنام مذاکره و پیش از « مذاکره » بنام « بدون سلاح وارد شوید » بدون براهیم خان میرزا خان توانسته بودند خلع سلاح نمایند . در خیمه جهانبانی نیز دسته ای از سربازان و فرماندهان مسلح وی حضور داشتند . نفرات نجوا کنان و سراسیمه بودند .

*****

در زمانی که باقر پناه و دستیارش به همراه پنج نفر از بادیگاردهایش به درب قلعه دزک نزدیک میشد ، سرمچار رمضان رحمانی و سرمچار گل محمد جان بیک خود را به سنگر پیشروی قلعه که خود غاری طبیعی بود رسانده و میدان پیشروی قلعه و ورودی به قلعه را زیر رصد گرفتند . سرمچار کادر بکش هدادات با کلت بروزرش همراه با سرمچار گل محمد پیری و سرمچار الک سیاهانی و چند نفر دیگر در پیش در ورودی قلعه ایستاده بودند و کمابیش دست به ماشه و آماده هر حادثه ناگوار و … . ساعت حدود هشت و چند دقیقه صبح بود . جهانبانی با دستیارش و دسته محافظ آنها سوار بر اسب به دروازه قلعه وقتی رسیدند ، دیدند که کادر بکش هدا دات کلتش در دستش و به همه سرمچاران دیگر چیزهایی میگوید . از اینرو با لحنی زننده به وی میگوید : « این چیه تو دستته بده به من » و دستش را به سوی وی دراز میکند . اما کادر بکش به وی میگوید « این کلت بروزر من است » . باقر پناه تربیت خانوادگیش را به وی نشان داده و میگوید : « …ـــه نخور اینو بده به من » . و قبل از اینکه باقرپناه کلتش را بکشد سرمچار کادر بکش هدادات گلوله ای از پائین به چانه اش شلیک نموده که از کله اش خارج میشود و گلوله دیگری به پیشانیش . سرمچار گل محمد پیری نیز با تفنگ « مرکب دِرّ » خود گلوله ای از پشت به پشت باقرپناه شلیک میکند که کمر وی را سوراخ و به کله اسب میخورد و باقرپناه با تربیت خانوادگی و اسبش به زمین میغلتند . با گلوله های کادر بکش هدا دات و گل محمد پیری و همراهان و همچنین گلوله های رمضان رحمانی ، گل محمد جانبیک از درون غار سرهنگ داور باقرپناه ، دستیارش و پنج نفر از همراهانش کشته و بقیه به همراه محمد شاه میر مرادزیی و تاج محمد دهانی معلوم نیست چگونه متواری میشوند و با آتش شدید تیربار و توپ قوی جهانبانی این دسته از سرمچاران با عده ای از نیروهای خودشان نیز کشته میشوند .

با شنیدن صدای شلیک گلوله جهانبانی فوری دستور بازداشت براهیم خان میرزاخان را با اشاره به نیروهایی که از قبل در پشت سر براهیم خان مستقر شده بودند میدهد و قبل از دست به اسلحه بردن ایشان به وی حمله میکنند که هر چند توانست چند نفر را از افراد جهانبانی را با مشت و لگد بزمین می اندازد ، اما سرانجام با نیروی جمعی آنها این پهلوان دلیر زنجیر پیچ میشود .

همزمان با این عمل فرماندهان قبلا" خلع سلاح شده در مسجد و خیمه های دیگر را نیز دستگیر و زنجیر پیچ مینمایند . در همین زمان به جهانبانی خبر می آورند که باقر پناه و دستیارش و عده ای در معیت وی کشته شده اند . میگوید اجسادشان چه شد آورده شدند ؟ میگویندکه هنوز در همانجا هستند و قوای وی متفرق گردیده و فرار نموده اند . دستور میدهد تا اجساد را فوری بیاورند . عده ای جهت آوردن اجساد می روند که همه آنها با گلوله های رمضان رحمانی و گل محمد جانبیک کشته میشوند و موضع آنها از محل استقرار تیربار و توپ قوای دولتی قابل مشاهده نبود . بیش از شصت نفر از نیروهای جهانبانی در همانجا نقش زمین شده و جان باختند . گلوله های هر دو سرمچار به اتمام رسیده بود و گل محمد پیری به رمضان میگوید مواظب موضع باش و خود را سینه خیز به اجساد سربازان جهانبانی رسانده و در زیر آتش دشمن چند تفنگ و گلوله های سربازان مرده را ربوده و به غار پناه می آورد .

درساعت 9 و نیم صبح میر یوسف خان را که برای مذاکره آمده بود بهمراه هفده نفر دیگر از همراهانش که سه نفر از انها کودکان دوازده ساله بودند که بمعیت پدرانشان آمده بودند ، بدستور جهانبانی بجای مذاکره ، تیرباران نمودند و فرهنگ و منش درنده خویی خود را بنام مذاکره چنین نشان دادند .

یہ بھی پڑھیں

فیچرز